رابطه قضا و قدر با جبر و اختیار قسمت دوم
محقق: اکرم آبیار
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
دعا و ارتباط آن با قضا و قدر
آیا دعا منافات با قضا و قدر دارد؟
خیر، خود دعا نیز از قدر است
دعا یا طلب درخواست چیزی است که لا محاله یا حاصل خواهد شد و یا حاصل نخواهد شد. و به عبارت دیگر: دعا، یا طلب چیزی است که حتماً حاصل میشود و یا حتماً حاصل نخواهد شد. پس فایدة دعا چیست؟
دعا از عللِ وجود است و امکان دارد چیزی که در صورت دعا نکردن حاصل نمیشده، با دعا حاصل گردد، و یا چیزی که در صورت دعا نکردن واقع و حاصل میشده، با دعا رفع گردد.
آیا اموری که در شب قدر مقدر میشود (از جمله عمر انسان) حتمی است؟
«بمرتبه من الحتم»: (مرتبهای از حتم است)، نه حتمی ای که برو و برگرد نداشته و قابل تغییر نباشد.
«جبرواختیار» و «قضاوقدر» در نظام فکری مولوی
اندیشه جبر را رد و باطل اعلام و در برابر اهل حدیث و جبریه موضع گیری کرده و از طرفی با تبیین مخلوق و محدود بودن اراده و اختیار انسان در برابر تفویض معتزله اعلام نظر کرده و با نفی جبر و تفویض، به «امر بین امرین» گراییده است. همة این امور در خصوص جبر کلامی است، اما جبر عرفانی - به معنی محو آگاهانه و داوطلبانه اراده انسان در اراده الهی – را مطلوب و پسندیده شمرده است. در موضوع قضا و قدر، ضمن پذیرش و تبیین ابعاد آن، آن را منافی با اختیار انسان نمی داند و برخلاف اشاعره از وجود نظام اسباب و مسببات دفاع می کند و تلاش و کوشش و جدّ وجهد و توکل را با قضا و قدر سازگار اعلام می دارد و در نهایت عشق و جذبه الهی و عنایت حق را پایان بخش بحث پایان ناپذیر جبر و اختیار و قضا و قدر معرفی می کند که با «موت ارادی» و محو اراده خود در اراده حق حاصل می شود و انسان به عرفان حق راه می یابد. واژه های کلیدی: مولوی، مثنوی، جبر و اختیار، قضا و قدر، عرفان. مقدمه: مسأله جبرواختیار و قضاوقدر با ظهور اسلام، در آیات و روایات مطرح شده و از این طریق در فضای اندیشه و اعتقاد مسلمانان صدر اسلام و سپس در اندیشه اهل فکر و محدثان و متکلمان و فیلسوفان و عارفان و علمای اخلاق و ... راه یافته است. بررسی آیات و روایات نبوی و ولوی – خصوصاً حضرت علی (ع) – در این زمینه مؤید این ادعاست. برخی از مستشرقین تلاش کرده اند آبشخور این بحث را خارج از فضای فرهنگ اسلامی و متأثر از مسیحیت و ... معرفی کنند، اما مسلمانان قبل از این که با افکار مسیحیان در این زمینه مواجه شوند، در هنگام تلاوت آیات و شنیدن سخنان حضرت پیامبر (ص) و برخورد با برخی از حوادث، سؤالاتی در ذهنشان مطرح می شد که همان مقدمات تفکر و بحث در خصوص جبرواختیار و قضاوقدر را فراهم می ساخت. بعدها پرداختن اندیشمندان بدان و پاسخ به سؤالات مطرح شده، دیدگاهها و مکاتب خاصی را در این باره پدید آورد که از جمله آنها می توان قدریه ، جبریه، اهل حدیث، معتزله، اشاعره و ... را نام برد. از اندیشمندان برخی از شاعران نیز با استفاده از این دست مایه ها و بررسی آیات و روایات و اقوال و اندیشه های متفکران قرون قبل، به نقد و بررسی آراء گذشته و احیاناً تعدیل و یا جانبداری از یکی از آن دیدگاهها پرداختند و چه بسا پاسخ ویا دیدگاه نوینی را در عرصه فکر و عقیده مطرح کردند. مولوی، متفکر و عارف قرن هفتم هجری ، از این قبیل شاعران است که با استفاده از مایه های ارزشمند قرآنی و روایی و حکایات و قصص و اقوال و آراء اندیشمندان قبل از خود و نیز با بهره گیری از تأملات و شهود عرفانی خویش ، منظومه فکری جامعی را پدید آورده که دربرگیرنده مسائل اخلاقی ، کلامی ، فلسفی است و همه آنها را در عرفان والای خود بکار گرفته است. در این مقاله از بین موضوعات و مسائل گوناگون مطرح شده در مثنوی معنوی - به عنوان مهمترین و آخرین اثر مولوی – مسأله «جبرواختیار» و « قضاوقدر» طبق دیدگاه وی مورد بحث قرار گرفته و اندیشه و نظر وی در این خصوص تبیین گردیده و به تناسب، ابیات مناسب هر نظری جهت مستند سازی ارائه شده است. نظرات مولوی درباره جبرواختیار و قضاوقدر، دارای جنبه های کلامی ، فلسفی ، اخلاقی و خصوصاً عرفانی است. الف: دیدگاه مولوی درباره جبر و اختیار مولوی در مثنوی خود ، توجه خاصی نسبت به مسأله جبرواختیار نشان می دهد و با تلاش و کوشش فراوان و استدلال های گوناگون در اثبات اراده و اختیار برای انسان می کوشد و در این راه از آیات و روایات و حکم و حکایات و قصص بهره می جوید. هر چند این تلاش مولوی در جاهای مختلف مثنوی به چشم می خورد، ولی تمرکز این بحث بیشتر در دفتر اول و سوم و خصوصاً پنجم است. 1- دلایل اثبات اختیار مولوی در اثبات اختیار از دلایل گوناگون استفاده می کند. از این جهت وی روش فلا سفه و متکلمین را در پیش گرفته است که با ارائه دلیل می خواهد خواننده را متقاعد کند که در افعال و اعمال انسان ، اراده حاکم است و جبر مورد قبول نمی تواند باشد ؛ اکنون برخی از دلائل وی درباره اثبات اختیار را ارائه می دهیم: 1-1- وجدانی (بدیهی) بودن اختیار : مولوی ادراک اختیار را امری بدیهی و وجدانی می داند ؛ بدین صورت که هر کس اندکی بر معنی اختیار توجه کند ،در می یابد که این حالت در او وجود دارد: اختیاری هست ما را بی گمان کس را منکر نتانی شد عیان (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 5/2967 ) اختیاری هست در ما ناپدید چون دومطلب دید آید در مزید (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 5/3005) ز آنکه محسوس است ما را اختیار خـوب مـی آیـد بـر دو تکلـیف کـار درک وجـدانی بـه جـای حس بـرد هر دو در یک جدول دی عم می رود (مثنوی،تصحیح نیکلسون، 5/3027-3022) 1-2- وجود امر و نهی وثواب و عتاب برای انسان : از اصول مسلّم و پذیرفته شده در جوامع انسانی ، امر و نهی کردن و پاداش دادن و مجازات کردن در برابر اعمال انجام شده توسط انسان است و عا قلانه نیست که به سنگ و چوب امر کنیم ؛ زیرا اختیار و اراده ای در انجام و یا ترک فعل ندارند. بنابر این امر و نهی وثواب و عقاب در خصوص انسان ، دلالت بر اختیار واراده او در انجام اعمال و افعال دارد والاّ همه اینها بی مورد بود: 1 سنگ را هرگز نگوید کس بیا از کلوخی کس کجا جوید وفا (مثنوی ، به تصحیح نیکلسون ،5/2968) امرونهی وخشم وتشریف و عتاب نیست جز مختار را ای پاک جیب (مثنوی ، به تصحیح نیکلسون ،5/2973) در قرآن کریم هم که کتاب الهی است ، امرو نهی و وعد و وعید مطرح شده است: جمله قرآن امرونهی است و وعید امر کردن سنگ مرمر را که دیـد؟ هیـچ دانـا هیچ عـاقل این کنـد با کلوخ و سنگ خشم و کین کند؟ که بگفتم که چنین کن یا چنان چون نکردید ای موات و عاجزان؟ (مثنوی،تصحیح نیکلسون، 5/3026-3028) خالقی که اختر و گردون کند امرونهی جاهلانه چـون کند؟ (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 5/3031) مولوی براساس عقل ، امر کردن به شخص ناتوان را مذموم و قبیح می داند؛ خصوصاً که خداوند رحیم و حکیم بر بنده عاجز و درمانده به خاطر انجام ندادن فرمانی خشم بگیرد ؛ این نوع استدلال ، سبک استدلال معتزله را به ذهن متبادر می سازد که امر کردن به شخص ناتوان دارای قبح و مذمت عقلی است ؛ چه برسد که از جانب خدا باشد: امر عاجز را قبیح است و ذمیم خشم بتر، خاصه از رب رحیم (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 5/3101) 1-3- وجود شک و تردید در انجام امور: دلیل دیگر مولوی برای اثبات اختیار در انسان ، توجه به وجود حالت شک و تردید در انجام افعال و اعمال است. از نظر وی این که انسان در هنگام انجام دادن افعال و اعمال ارادی ، دچار تردد ذهنی می شود ، دلیل آن است که امکان انجام دادن و یا انجام ندادن آن توسط انسان وجود دارد و همین حالت اختیار و امکان انتخاب انسان را می رساند: در تردد مانده ایم اندر دوکار ایـن تردد کی بود بی اختیار؟ این کنم یا آن کنم او کی گود که دودست و پای او بسته بود؟ هـیچ باشـد این تردد در سـرم کـه روم در بـحر یا بالا پـرم؟ این تردد هست که موصل روم یـا بـرای سحـر تا بابـل روم پـس تـردد را ببـاید قـدرتـی ورنـه آن خنـده بـود بر سلبتی (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 6/408-412) پس این که انسان در انجام امور ارادی که قدرت انجام آن را دارد ، شک و تردید پیدا می کند ، دلیل بر اختیار اوست. بنابراین در انجام امور ممکن و افعال ارادی: این که فردا این کنم یا آن کنم این دلیـل اختیار است ای صنـم (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 5/3024) 1-4- تفاوت آشکار بین حرکات غیر ارادی با حرکات ارادی: مولوی انسان را به این نکته توجه می دهد که برخی از حرکات انسان ارادی است (همچون حرکت دست نویسنده) و برخی از حرکات انسان غیر ارادی (همچون حرکت دست فرد رعشه ای). حرکت اولی از روی اختیار و اراده و تصمیم انجام می گیرد، ولی در حرکت دومی اختیار وجود ندارد و تحت تأثیر عوامل خاصی ، دست می لرزد. پس برخی از اعمال و افعال ما اختیاری است: یک مثال ای دل پی فـرقی بیار تا بـدانـی جبـر را از اختیـار دست کان لرزان برد از ارتعاش وانک دستی را تو لرزانی زجاش هر دو جنبش آفریده حق شناس لیک نتوان کرد این با آن قیاس زیـن پشیمـانی که لـرزانیدیش چون پشیمان نیست مرد مرتعش (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 1/1496-1499) 1-5- وجود حالت پشیمانی در انسان ، دلیل اختیار است: در انسان ، این ویژگی وجود دارد که پس از انجام کاری زشت و ناروا، دچار پشیمانی و ندامت می شود و این حکایت از آن دارد که انسان می توانست آن کار را انجام ندهد ولی انجام داد و لذا از بابت انجام آن دچار عذاب وجدان و پشیمانی می شود: جبر بودی ، کی پشیمانی بدی ظلم بـودی کی نگهبـانی بدی (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 4/1644) حالت خجلت و شرمساری هم که بعد از انجام فعل اختیاری برای انسان حاصل می شود ، در همین راستا قرار می گیرد: زاری مـا شـد دلیـل اضـطـرار خـجـلت مـا شـد دلیـل اختیـار گر نبودی اختیار این شرم چیست وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟ (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 1/618-619) 1-6- ظهور خشم و کینه نسبت به اقوال و افعال دیگران: انسان ، گاهی نسبت به برخی از اقوال و اعمال دیگران خشمگین می شود و چه بسا آن را بروز می دهد و یا آنکه به صورت بغض و کینه در خود نگه می دارد. این مطلب از نظر مولوی دلیل بر آن است که آن فرد به صورت اختیاری سخن ناپسند را بر زبان جاری می کند و یا فلان کار ناروا را مرتکب می شود: خشم در تو شد بیان اختیار تا نگویی جبـر یا نه اعتـذار (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 5/3049) 1-7- احساس اختیار داشتن انسان توسط حیوانات: مولوی اعتقاد دارد که حیوانات هم اختیار انسان را احساس می کنند، ولی کسانی که جبری و قدری اند، از روی جهل و عناد، اختیار را انکار می کنند: حس را حیوان مقرست ای رفیق لیـک ادراک دلـیل آمـد دقـیق (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 5/3020) گـرشـتربـان اشتـری را می زند آن شـتر قصـد زننـده می کند خشم اشتر نیست با آن چوب او پس زمختاری شتر بردست بـو همـچنین سگ گر برو سنگی زنی بـر تو آرد حـمـله، گـردد منثنی سنگ را گر گیرد، از خشم توست که تو دوری و ندارد بر تو دست عـقـل حـیوانی چـو دانـست اختیار این مگو ای عقل انسان شرم دار (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 5/3050-3054) 1-8- احساس لذت در افعال، دلیل بر اختیار است: مولوی ، احساس لذت در افعال انسان را دال بر اختیار انسان می داند؛ زیرا در امور جبری، لذتی نیست: چـون بود اکـراه با چـندان خوشی که تو در عصیان همی دامن کشی؟ آن چنان خوش کس رود در مکرهی کس چنان رقصان دود در گمرهی؟ (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 4/1396-1397) 1-9- امکان تعلیم و تربیت انسان: از نظر مولوی، امکان تعلیم و تربیت و تغییر صفات و خصوصیات روحی، دلیل دیگری بر اختیار انسان است. اصولاً انسان دارای دو سری خصوصیات است با خصوصیاتی غیرقابل تغییر ( از قبیل مرد یا زن بودن و دیگر خصوصیات ثابت وراثتی) و خصوصیاتی قابل تغییر. اصولاً تعلیم و تربیت براساس امکان تغییر این نوع خصوصیات بنا می شود؛ کما اینکه آموزش و پرورش انسان ها در زمینه های مختلف عملاً مورد توجه انسان ها از دیر زمان بوده و هست. مولوی در گفتگوی دو طرفه بین پیامبران و کافران این موضوع را مطرح می کند و نظر پیامبران را بر امکان تغییر خصوصیات و خلقیات تغییرپذیر بیان می دارد کافران می گویند: قوم گفتند ای نصحوحان بس بود ایـنـچ گفتید ار درین ده کس بـود قـفـل بر دل های ما بـنـهـاد حق کـس نـدانـد بـرد بر خـالـق سبـق نـقـش مـا ایـن کـرد آن تـصـویگر این نخواهد شد به گفت و گو دگر سنـگ را صـد سـال گویی لعل شو کـهنـه را صـد سال گویـی باش نـو خـاک را گـویـی صـفـات آب گیـر آبـرا گـویـی عـسـل شو یـا که شیـر (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 3/2900-2904) پیامبران در عین پذیرش خصوصیات غیرقابل تغییر، کافران را به وجود خصوصیات قابل تغییر توجه می دهند: انـبیـاء گـفتنـد کـاری آفـرید وصف هایی که نتان زآن سر کشید و آفرید او وصف های عارضی کـه کـسی مبغوض می گردد رضـی (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 3/2909-2910) ریگ را گویی که گل شو عاجزست خاک را گویی که گل شو جایز است (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 3/2912) و مولوی به عنوان نتیجه بحث، از قول پیامبران می گوید: بلکه اغلب رنج ها را چاره هست چون به جد جویی بیامد آن به دست (مثنوی، تصحیح نیکلسون، 3/2916) گرنبودی اختیار این شرم چیست وین دریغ و خجلت و آزرم چیست زجراستادان وشاگردان چراست خاطر از تدبیرها گردان چــراسـت (مثنوی ، 1/619 -620) دلایل مولوی در اثبات اختیار منحصر به آنچه گفته شده نیست، بلکه از باب رعایت اختصار و محدودیت مقتضیات مقاله، به همین موارد بسنده می شود و جنبه ای دیگر از دیدگاه مولوی دربارة انکار اختیار که جنبه عناد و لجاجت دارد، پرداخته می شود: 1-10- انکار اختیار، از روی عناد و لجاجت همچنان که ملاحظه شده مولوی، اصولاً از استدلالهای گوناگون و از جنبه های مختلف بهره می گیرد تا اختیار انسان را با دلیل و برهان اثبات کند؛ اما علیرغم این تلاش ما را به این نکتة روانی متوجه می کند که برخی از افرادی که اختیار را انکار می کنند، از نظر فکری و استدلالی مشکلی ندارند، بلکه انکار آنان از روی عناد و لجاجت است و با سفسطه اختیار را انکار و یا آن را نادیده می انگارند؛اینان بدیهیات را هم انکار می کنند و راه سوفسطائیان را در پیش می گیرند: در خرد جبر از قَـَدر رسواتر اسـت زآنک جبری حس خود را منکر است مـنـکـر حـس نیست آن مــرد قـَدُر2 فـعل حـق حـسـی نباشــد ای پسـر مـنـکـر فـعـل خـداونـد جـلـیـل هست در انـکـار مـدلـول دلــیـل آن بگوید دود هســت و نـاژ نـی نــور شمعـی بـی ز شمعـی روشـنـی ویـن همی بیـنـد مـعــین نــار را نیسـت مـی گویـد پــی انــکار را جـامه اش سوزد ، بگوید نار نیسـت جـامـه اش دوزد ، بگوید تار نیست پس تُسُفْسْـط3 آمـد این دعوی جبـر لاجــرم بـد تـر بـود زیـن رو زگبـر4 گبــر گویــد هست عالم ، نیست رب یا ربــی گویـد که نبــــود مستـحـب این همی گوید جهان خود نیست هیچ هسـت سوفسـطایــی انـدر پیـچ پیــچ ( مثنوی ، 5/3009 -301) 2-اختیار انسان ، مخلوق است و مطلق نیست: جلال الدین مولوی، علیرغم تأکید فراوان بر وجود اختیار در انسان، دیگران را به این نکته توجه می دهد که اختیار انسان مطلق نیست؛ زیرا از طرفی اراده انسان مخلوق است و مخلوق نمی تواند مطلق باشد؛ محدود و نسبی است و از طرف دیگر با توجه به بینش عرفانی وی، همه چیز و از جمله اختیار و اراده انسان، مقهور و مغلوب قدرت و اراده الهی است. از نظر فلسفی نیز اینگونه است که در نظام عالم، علل مختلفی در کارند و اراده انسان نیز به عنوان یکی از علل و عوامل در حد خود تأثیر گذار است؛ اما همین اراده چه بسا مغلوب علل و عوامل دیگری بشود؛ چنان که در نظام طبقیت بسیار دیده می شود که علل و عواملی همچون سیل و طوفان و زلزله و آتشفشان و ..... باعث مرگ انسانها می شوند و اساس وجود آنها را تلاش می کنند، چه رسد به اختیار و اراده انسانها. در نگاهی عمیق تر، خود این عوامل، معلول علل دیگرند و در نهایت خداوند مطلق و اختیار دار همه موجودات و از جمله بشر است؛ لذا: خـود چـه باشد پیش نـور مستقر کـر و فــر اخـتـیار بـوالـبشـر گـوشت پـاره آلـت گویـای او پـیـه پــاره منــظـر بینــای او مســمع او از دو پاره استخوان مدرکش دوقطره خون یعنی جنان کِـرمکـی و از قـذر آکنـده ای طُمـطُـراقی در جهان افکنده ای (مثنوی،5/1852-1855) به هر حال انسان در عین داشتن اختیار،مقهور قضا و قدر است و فعال مایشاء نیست و در بسیاری از مواقع آنچه را که ما اراده می کنیم ،تحقق نمی یابد و چه بسا بر خلاف آن واقع می شود و این دلیلی بر آن است که اختیار انسان مطلق نیست. اختیارات اختیارش هست کـرد اختیارش چون سواری زیر گرد اخـتـیـارش اخـتـیـار مـا کـنـد امـر شـد بـر اخـتـیـار مـستند ( مثنوی ، 5/3087-3088) اما باید توجه داشت که قدرت خداوند بر بندگان اینگونه است که اختیاررا از آنان سلب نمی کند و این که خداوند اختیاردار مطلق است، موجب جبر و گمراهی نمی شود: قـدرتـش بـر اختیـارات آن چنــان نفــی نکنــد اختیـــاری را از آن خــواسـتـن می گـوی بروجـه کمال کــه نبـاشد نسبــت جبــر و ضـلال چونک گفتی کفر من خواست وی است خواست خود را نیز هم می دان که هست زان کـه بـی خواه تو خود کفرتونیست کـفر بی خواهش تناقض گفتنی است ( همان، 5/3097-3100) 3- نفی جبر:5 مولوی با تلاش در اثبات اختیار انسان، جبر را که به معنی مقابل آن است نفی و ابطال می کند؛ زیرا از نظر او اینگونه نیست که انسان در انجام اعمال و افعال خود، هیچگونه اختیار و اراده ای نداشته باشد.بدین طریق با اثبات اختیار و انکار جبر از افعال ارادی انسان، دیدگاه خود را از «اهل حدیث»6 و «جبریه» متمایز بلکه با آنان مخالفت می کند. اینک دیدگاه وی را درباره جبر در موارد زیر بیان می کنیم: 3-1- ابلیس عقیده به جبر داشت: مولوی با اشاره به داستان خلقت آدم و فریب دادن وی و همسرش و مورد لعنت قرار گرفتن از طرف خداوند، بر اساس آیه «رب بما اغویتنی لا قعدن لهم صراطک المستقیم»(اعراف.16) ، گمراهی را به خدا نسبت می دهد و لذا جبری می شود، ولی آدم، گناه را به خود منسوب می دارد و قائل به اختیار می شود: گفت شیطان بما اغویتنــی کرد فــعل خود نـــهان دیـو دنی گفت آدم که ظلمنا نفسنــا او ز فـعل نبـــد غافـل چـو مــا درگنه اوازادب پنهانش کرد زآن گـنه برخـود زدن اوبربخورد (مثنوی، 1488-1489) بدین ترتیب مولوی خاطر نشان می سازد که اعتقاد به جبر و نسبت دادن افعال بد به خداوند مخالف شرع و ادب است. 3-2- مخالف بودن جبر با تلاش و کوشش انسان: جبر مخالف با تلاش و کوشش و فعالیت انسان است و چون که خداوند امر به کسب و تلاش و کوشش نموده است، بنابراین انسان باید منتظر حاصل تلاش خود باشد و طبق آیه«و من یعمل مثقال ذرُّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره» (زلزله، 7و8) اعمال انسان حتی به اندازه ذره ای،محونمی شود وانسان آن را درترازوی عدل الهی می یابد: ذره ای گر جهد تو افزون بود در ترازوی خدا موزون بود (مثنوی ، 5/3145) 3-3- تفوًّه به جبر، براساس منفعت طلبی : همان گونه که در بحث اختیار ملاحظه شد، مولوی در بحث جبر هم مطرح می کند که گاهی اظهار جبر، ناشی از عقیده بدان نیست، بلکه ناشی از منفعت طلبی است، بنابراین در این صورت، اعتقاد به جبر درکار نیست، بلکه تفوه به جبر و اظهار آن، ریشه منفعت طلبی دارد و نمی تواند پایدار باشد. مولانا در قالب "حکایت هم در جواب جبری و..." به صورت لطیفه ، سخن و عمل شخصی را که خود را به « جبری گری» زده بود، نقد و رد می کند و آن جبری عاقبت اعتراف می کند که اختیار است، اختیار است، اختیار: آن یـکی مـی رفت بـالای درخـت می فشاند آن میوه را دزدانـه سخت صاحب بـاغ آمد و گفت ای دنی از خـدا شــرمــیت گـو چه می کنی گـفت از باغ خـــدا، بنـده خـدا گـرخورد خـرما که حق کردش عطا عـامیـانـه چـه مـلامت مـی کنـی بــخـل بر خــوان خـــداونـد غنـی گفت ای اَیبُک بیــاور آن رســـن تــا بگـویـم مـن جـواب بــو الحسن پس ببستش سخت آن دم بر درخت می زد او برپشت وساقش چوب، سخت گفت آخر از خــدا شرمـی بــدار مـی کشـی ایــن بی گنــه را زارِ زار گفت از چوب خــدا این بنــــده اش می زنـــد بر پشت دیــگر بنــــده اش چوب حــق و پشـت و پهــلو آن او مـن غـلام و آلـــت و فـــرمــــان او گفت توبــــه کردم از جبــر ای عیار اختیـــاراست ، اختیــاراست، اختیــار ( مثنوی ، 5/3077- 3086) 3-4- انواع جبر؛ جبر عامه (جبر کلامی) و جبر خاصه(جبر عرفانی): مولوی علیرغم تلاش فراوان در حهت اثبات اختیار و نفی جبر، هنگامی که به سراغ خود اختیار می آید و آن را وارسی و نقد می کند، از دو شاخه اختیار می نالد؛ زیرا اختیار به معنایی بر سر دو راهه ها و یا چند راهه ها قرار گرفتن است که نتیجه آن شک و تردید و دودلی است. لذا از خداوند می خواهد که او را از شّر این اختیار و شک و تردید رهایی بخشد و به عالم بی اختیاری ومستی عشق الهی بکشاند.به همین جهت است که عرفا، مرگ اختیاری را می خواهند تا اختیار و اراده آنان محو در اراده الهی شود تا از فتنه اختیار واسباب آن برهند. مولوی می گوید: الغیـاث ای تو غیاث المستغیث زین دو شاخه اختیارات خبیث (مثنوی، 6/200) کـای خـــداوند کریم و بردبــار ده امـانــم زیـن دو شاخـه اختیـار جـذب یک راهه صـراط المستقیم بـه ز دو راهـه تـردد ای کــــریم زیـن دو ره گرچه همه مقصد تویی لیک خود جان کندن آمد این دویی زین دو ره گرچه به جز عزم تو نیست لیک هرگـز رزم همچون بزم نیست در نبـی بشنــو بیانـــش از خـــدا آیت اشـفـقن ان یحـمـــلنهـــــا7 این تـردد هست در دل چـو وغــا کاین بود به یا که آن حــالت مـرا در تـــردد می زنــــد بر همــه گر خوف و امیـــد بهـــی در کر و فر (مثنوی ، 6/203-208) از نظر مولوی، جبر کلامی، جبر عامه است و جبر عرفانی، جبر خاصه . آنچه را مولوی در دلایل اختیار اثبات و در دلایل نفی جبر، رد می کند، همان جبر کلامی است که منکر استناد افعال و اعمال به خود انسان است. پذیرش چنین جبری آثار سوء و منفی اخلاقی و اجتماعی و تربیتی دارد. اما جبر دیگری مطرح است که از دید عارفان و موحدان واقعی جان بخش و روح فزاست. بحث عقلی گر در و مـرجان بود آن دگر باشد که بحث جان بود ( مثنوی ، 1/1501) بر این اساس مولوی از دیدگاه عرفانی هم به بحث جبر و اختیار می پردازد و دو حالت مختلف را در سالکان الی اللّه و نیز عارفان مورد توجه قرار می دهد. سالک مبتدی که در آغاز و یا نیمه راه سیر و سلوک است، تا به مقام وصول و فنای فی اللّه و و معیت با حق - به عنوان آخرین مقام وصول – نرسیده، در خود حالت اختیار را احساس می کند؛ اما وقتی به مقامی می رسد که تعینات او در هستی مطلق فانی و مستهلک می شود، از خود هیچ اختیاری ندارد، بلکه همه وجودش فانی در اراده مطلق خداوند می گردد. در مثال همچون قطره ای که به دریا می پیوندد ، وجود و حرکت و آرامشش تابع دریا می شود. مولوی بدین طریق جبر عامه را از جبر خواص متفاوت می داند و جبر خواص را مقام معیت با حق معرفی می کند. این حالت، ناشی از جذبه و بی اختیاری بشر است و حال آن که جبر عوام ناشی از نفس امّاره و خود کامه است (مولوی نامه ،ج،1،ص.98). مولانا همین حالت خواص را که خود دارد، بازگو می کند: لفـظ جبـرم عشق را بی صبـر کـرد وآنک عاشق نیست حبس جبرکرد این معیت باحق است و جبر نیست این تجلی مه است، این ابـر نیست ور بـود این جبـر جبـر عامه نیست جبـر آن امـّاره خـودکامـه نیست جبـر را ایشـان شنـاسند ای پسـر که خـدا بگشـادشان در دل بصر غیـر آینـده بر ایشان گشت فـاش ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش اختیـار و جبر ایشان دیـگر است قـطره ها اندر صدفها گوهر است (مثنوی ، 1/1463-468) و باز تأکید می ورزد که جبر و اختیار مورد اعتقاد عوام با خواص بسیار متفاوت است: اختیـــار و جبـــر با تو بد خیــــال چون دریشـان رفت شد نــور جـلال نان چو در سفره ست باشد آن جماد در تـن مردم شــود او روح شــــاد ( مثنوی ،1/1473- 1474) بنابراین اعتقادی را که عرفا درخصوص جبر عرفانی دارند،سرزنده وحیات بخش است ولی اعتقاد عامه، بی جان و جامد و مانع حرکت و جنبش و تلاش و عامل هلاکت و نابودی آنان است9: جبر باشد پـــر و بال کامــلان جبرهم زندان و بنـــد کاهـلان همچو آب نیل دان این جبـر را آب، مؤمن را و خون مر گبر را بال، بازان را سوی سلطـان بُرُد بال، زاغان را به گورستـان برد ( مثنوی ، 6/1442- 1444)
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |